آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

سفرنامه آترین

سلام زیبا رخم، دریادلم آترین   ماجرای سفر رفتن ما از اونجا شروع شد که بابات هوس سفر به سر مبارکشون زد و تصمیم گرفتن که سه تایی بریم شیراز. یه روز که خونه مامان جون بودیم منم به اونا گفتم و اونام گفتن حالا چرا تنهایی شیراز بیاین با ما بریم قشم. و این شد که ما راهی قشم و دریا و جزیره شدیم. وقتی رفتم تو راه آهن و 6 تایی البته با شما 7 تایی وارد کوپه شدیم خییییلی ذوق کرده بودی که هممون ی جا هستیم. همش می رفتی کنار پنجره و اونجام جای شما و خاله ات بود یا اینکه می خواستی بری بالا پیش بابایی و دایی امیر. تا قبل از خواب همه چی خوب و مساعد بود تا اینکه شب موقع خواب رسید جدا از شیطونیای شما، وقتی خوابت برد و برای اولین بار از خ...
27 مهر 1393

15 و 16 ماهگی آترین

سلام نازنینم با تاخیر زیادی اومدم دخترم. این روزا سرم خیلی شلوغه. حتی گاهی اوقات از اینکه وقت کمتری رو با تو می گذرونم نگرانم و دچار عذاب وجدان می شم. تو چطوری؟؟؟ خوبی؟ خوشی؟ دنیا به کامته که ایشااله؟ و این دوماه کلی بزرگ شدی، خانم شدی. البته یه سری اخلاقای خاصم پیدا کردی. کلا که عاشق خاله عاطفه و دایی امیری، یعنی هر چی دایی امیر بگه هم زود یاد می گیری هم انجام می دی. اتاق خاله عاطفه رو هم که عاشقانه دوست داری و به بهانه اتاق خاله عاطفه هر کاری می کنی و گوش می دی به حرفم که بری اتاق خاله عاطفه. لباسای خاله عاطفه رو بر می داری حتی از داخل لباس شویی و می بری اتاقش. وسایل منو هم که کامل می شناسی و دوست نداری کسی دست بزنه...
23 مهر 1393
1