سفرنامه آترین
سلام زیبا رخم، دریادلم آترین ماجرای سفر رفتن ما از اونجا شروع شد که بابات هوس سفر به سر مبارکشون زد و تصمیم گرفتن که سه تایی بریم شیراز. یه روز که خونه مامان جون بودیم منم به اونا گفتم و اونام گفتن حالا چرا تنهایی شیراز بیاین با ما بریم قشم. و این شد که ما راهی قشم و دریا و جزیره شدیم. وقتی رفتم تو راه آهن و 6 تایی البته با شما 7 تایی وارد کوپه شدیم خییییلی ذوق کرده بودی که هممون ی جا هستیم. همش می رفتی کنار پنجره و اونجام جای شما و خاله ات بود یا اینکه می خواستی بری بالا پیش بابایی و دایی امیر. تا قبل از خواب همه چی خوب و مساعد بود تا اینکه شب موقع خواب رسید جدا از شیطونیای شما، وقتی خوابت برد و برای اولین بار از خ...
نویسنده :
مامان سما
9:01